داستان عشق حســـین

 

با این سن کمم کار کردم و ذخیره مالی (حدود 12 میلیون) دارم.

با تغذیه مناسب و ورزش،هیکلی شبیه بازیکنای بوندس لیگا دارم!!اونقدر اراده راسخی برای رشته پزشکی دارم

که علی رغم هوش متوسط، دو ساله کنکور میدم و امسال هم از دانشگاهمون مرخصی گرفتم

تا درس بخونم.دخترای دور و برم خیلی دوس دارن باهاشون دوست بشم اما چه فایده اونی که من میخوام

اصلا بهم توجهی نداره!!
خانم الف دختر یکی از اقوام دور ولی صمیمی ماست.یه دختر 17 ساله،با موهای بلند و مشکی براق

که تا کمرش میرسه.ظرافت چهره اش باعث میشه ناخودآگاه خدا رو به خاطر این زیبایی شکر کنی.

چشماش آدمو آتیش میزنه و به طور غیرمستقیم با چند تا پسر دیگه رقابت دارم.مادرم و این دختر خانم

علاقه زیادی به هم دارن.منم با خاله و مامانش خیلی صمیمی ام.مخصوصا خاله اش که خانمی 39 ساله

و مجرده و من بهش میگم خاله.البته بگم خاله اش از نظر زیبایی خیلی سرتر از خودشه!!

یه بار تو اس ام اسهام به طور غیرمستقیم به خاله گفتم عاشق یه دختر شدم.رو ترش کرد که هنوز خیلی برات

زوده.مامانم هم با ازدواج فامیلی کلا مخالفه.معیارهای منم با ایشون فرق داره

چون به حجاب و زن زندگی بودن و زیاد با موبایل بازی کردن گیر میدم ولی متاسفانه این دخترخانم برعکس منه.


از بچگیم این عشق یک طرفه تو وجودم ریشه زده.اونقدر ترسوام که هیچوقت این حرفامو نتونستم

جایی بزنم.جز خدا کسی از این عشق خبر نداره.تو محیط نت هم نمیتونم حرفی بزنم.میترسم

یکی بخونه و بفهمه.لعنت به من که این قدر ترسوام.نفرین به من نفرین به من نفرین به من

 

 



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: